سفارش تبلیغ
صبا ویژن
طواف دل

توطئه دختر سرکش و 3 برادر برای پسر پولدار
هنوز خسته سفر بودیم که ناگهان در خانه اجاره‌ای باز شد و 4 پسر جوان داخل آمدند. یکی از آن‌ها ادعا می‌کرد همسر شراره است، من ترسیده بودم و دختر مورد علاقه‌ام نیز دفاعی از من و خودش نمی‌کرد، آن‌ها من را حسابی کتک زدند و با برداشتن پول‌ها، همراه شراره رفتند.
قدس: دختر سرکش وقتی دید پسر جوان به وی علاقه‌مند شده، توطئه ناجوانمردانه‌ای را طراحی کرد.

این دختر و پسر وقتی در پارک بودند همدیگر را دیده و پس از مدت کوتاهی رابطه دوستی پنهانی با هم برقرار کرده بودند.

چندی پیش یک مرد بازاری با مراجعه به دادسرای منیریه تهران ادعا کرد به مغازه‌اش در یکی از خیابان‌های اصلی دستبرد زده شده و نزدیک به 50 میلیون تومان از گاوصندوق وی دزدیده شده است.

وقتی با دستور بازپرس پرونده تیمی از پلیس آگاهی وارد عمل شد، مرد بازاری در تحقیقات پلیسی گفت: «سیستم ایمنی مناسبی برای مغازه‌ام تهیه کرده‌ام و خیالم برای ضدسرقت بودن آن راحت بود حتی اگر گربه‌ای وارد مغازه می‌شد دزدگیرم صدا می‌کرد و چون به سیستم تلفن خانه‌مان وصل بود سریع می‌فهمیدم و خودمان را به مغازه‌ می‌رساندم.

وی افزود: «آخرین بار که پنجشنبه مغازه را ترک کردم یادم است که سیستم‌ها را چک کردم سالم بودند و کار می‌کردند اما روز شنبه وقتی وارد مغازه شدم، دیدم در گاوصندوق باز است سیستم‌ها هم کار نمی‌کردند در حالی که قفل‌های کرکره بسته بودند و انگار دزدان نامرئی بودند».

کارآگاهان وقتی در صحنه سرقت حاضر شدند پس از بررسی‌های تخصصی دریافتند که این دزدی از سوی یک آشنای خیلی نزدیک طراحی شده است و همزمان از مرد بازاری شنیدند که پسر 20 ساله‌اش برای گردش به شمال سفر کرده است. وقتی تجسس‌ها روی این پسر جوان که میلاد نام دارد، متمرکز شد پدرش ادعا کرد از مدت‌ها پیش وی مرتب می‌خواست بخشی از ارثیه‌اش را زودتر بگیرد و می‌گفت می‌خواهد سرمایه‌گذاری مناسبی انجام دهد تا روزی پول پارو کند.

همین کافی بود تا تیم تحقیق منتظر بماند تا میلاد از سفر بازگردد، یک هفته نشده بود که پسر جوان با سروصورتی زخمی و دستی شکسته به تهران بازگشت و وقتی کارآگاهان را پیش روی خود دید به گریه افتاد و ادعا کرد فریب خورده است.

میلاد گفت: «برای گردش به پارک رفته بودم، دختر 24 ساله‌ای به نام شراره در آنجا با دیدن من رفتارهایی کرد تا حرکاتش را زیرنظر بگیرم، آن شب ما به همدیگر شماره موبایل دادیم و از فردایش دوستی تلفنی‌مان آغاز شد. شراره خیلی مهربانی می‌کرد و چون از من بزرگ‌تر بود همیشه می‌گفت خانواده‌ات اجازه ازدواج نمی‌دهند، من که دلباخته‌اش شده بودم ادعا کردم هر طوری شده با او ازدواج خواهم کرد، می‌دانست پولدار هستیم و پدرم بازاری است، پول توجیبی‌هایم را برای راحتی‌اش خرج می‌کردم و با هم خوش بودیم تا اینکه به من گفت نقشه‌ای کشیده تا با هم ازدواج کنیم و بعد از یک سال نزد خانواده‌ام برویم و آنان که در برابر عمل انجام گرفته قرار می‌گیرند چاره‌ای جز پذیرفتن ندارند.

وقتی خواست از پول‌های پدرم بدزدم ابتدا نپذیرفتم، می‌گفت با این پول‌ها می‌توانیم تا یک سال زندگی مرتبی داشته باشیم حتی بچه‌دار شویم و بعد نزد خانواده‌هایمان بازمی‌گردیم.

پسر جوان آهی کشید و افزود: پذیرفتم، به خاطر همین با دسترسی‌ای که به کلیدهای پدرم داشتم توانستم به راحتی سرقت را انجام بدهم، صبح روز جمعه بود که به بهانه سفر به شمال از خانه خارج شدم و به همراه پول‌ها و شراره به سمت شمال رفتیم در آنجا خانه‌ای اجاره کردیم تا خیلی زود با توجه به اینکه می‌گفت پدرش زنده نیست با هم به محضر رفته و ازدواج کنیم.

هنوز خسته سفر بودیم که ناگهان در خانه اجاره‌ای باز شد و 4 پسر جوان داخل آمدند. یکی از آن‌ها ادعا می‌کرد همسر شراره است، من ترسیده بودم و دختر مورد علاقه‌ام نیز دفاعی از من و خودش نمی‌کرد، آن‌ها من را حسابی کتک زدند و با برداشتن پول‌ها، همراه شراره رفتند.

من به سختی با موبایلم به دوستم در تهران زنگ زدم و او زود به شمال آمد و من را به بیمارستان رساند و چند روزی بستری بودم. هرچه به شراره زنگ می‌زنم جواب نمی‌دهد و مطمئن هستم فریب خورده‌ام».

با ادعاهای این پسر جوان، پلیس برای ردیابی شراره و اعضای دیگر باند که ماهرانه و سازمان‌یافته توانسته بودند پول میلیونی به جیب بزنند، اقدام کردند و خیلی زود توانستند آنان را که یک زن و 5 مرد بودند در جنوب تهران به دام اندازند.

شراره که اسم مستعارش «سمیه» بود ابتدا خواست خود را بی‌گناه نشان دهد اما با دیدن میلاد سر به زیر انداخت و گفت: «از احساسات بچگانه این پسر سوءاستفاده کردیم و نقشه سرقت را کشیدیم، حسین، رحیم و محمود برادران من هستند و همگی به شیشه اعتیاد داریم و با این پول می‌توانستیم تا مدت‌ها زندگی راحتی داشه باشیم».

حسین نیز با تایید ادعاهای خواهرش گفت: نمی‌خواستیم میلاد را زیاد کتک بزنیم اما مقاومت کرد و ناچار شدیم این کار را بکنیم.


نوشته شده در سه شنبه 90/3/31ساعت 7:9 عصر توسط دلدار نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ